۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

زمزمه‌ای در محراب

شعر زیر را از سایت شخصی نصرت رحمانی برای‌تان نقل می کنم .

.
..........................................................................................................................................................................تصویری از: نصرت رحمانی
زمزه‌ای در محراب

در غریب شب این سوخته دشت

من و غم ، آه ... چه بر من بگذشت

کاروان گم شد و خاکستر ، ماند

کرکس پیر دل من می‌خواند

ای عطش در رگ من جاری باش

شعله زن دودم کن کاری باش

رگ غم سوخته ، ای ریشه‌ی من

بمک از طاول اندیشه‌ی من

دشت شب تاخته‌ام خاموشم

موج خود باخته‌ام ، مدهوشم

طفل آواره‌ی شهر خوابم

تشنه‌ی خویشتنم ، گردابم

برگ پاییز به دست بادم

ریخته ، سوخته بی بنیادم

کاروان سوخته‌ای چاووشم

در بدر زمزمه‌ای خاموشم

گره کور غمم ، بازم کن

قصه پایان ده و آغازم کن

ای تو گم نامعلوم ای نایاب

گنگ نامعلومی را دریاب

دست پیش آر که رفتم از دست

دامنم گیر که هیچم در هست

من و تو چیست ؟ چه بیشی چه کمی ؟

چو کویری و تمنای نمی

من و تو چیست ؟ من و من باشیم

روح تنگ آمده از تن باشیم

بگریزیم و به هم آویزیم

عطشی در عطش هم ریزیم

نفسی در نفس من بفشان

بکشانم ، بچشانم ، بنشان

بکشان بر سر بازار مرا

جان فدای تو بیازار مرا

سنگ بدنامی بر جامم زن

کوس بدنامی بر بامم زن

زندگی چیست ؟ سراب است ، سراب

نقش پاشیده بر آب است ، بر آب

عشق ، خونابه‌ی دل نوشیدن

کفن ماتم خود پوشیدن

آرزو ، گورکن دشت جنون

نانش از عشق و شرابش از خون

جغد پیریست سعادت در قاف

نغمه‌اش لاف و همه لاف گزاف

مرهم سوختن ، از ساختن است

چه قماری که همه باختن است

زندگی چیست ؟ مرا یاد بده

آنچه می دانم بر باد بده

توتیایی تو به چشمانم کش

تشنه‌ام ، تشنه‌ی آتش ، آتش

تیشه بر ریشه جان دوخته‌ام

دل بهر شعله‌ی غم سوخته‌ام

باد آواره به گورستانم

بذر پاشیده به سنگستانم

برق منشور یخین ، رازم

پر سیمرغ غمم بگدازم

پیش از آن لحظه که نابود شوم

شب شوم ، شعله شوم ، دود شوم

نعره سوخته‌ام نفرینم

چون خدا در به در و بی دینم

در غریب شب این سوخته دشت

کرکسی پر زد و نالید و گذشت

.....................................از کتاب: میعاد در لجن

هیچ نظری موجود نیست: