۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

خطی به شعاع گردویی نارس

دراز می‌کشم
سمت خاموش آفتاب
و سایه‌ها‌ی دندانه‌دار
پاهای‌ام را می‌جوند
دستان‌ام را رها می‌کنم
تا سایه‌ها‌ی راه راه برگ‌
از آن بگذرند
مادرم صدای‌ام می‌کند
آینه ترک می‌خورد

و کودکی برهنه
پشت به باد

بیرون می‌زند
انتهای کوچه دور می‌شود
و جوانی آشنا زیر لب ورد می‌خواند


ارابه‌ی حنایی‌ی روزهای دور
به خواب‌‌های مشبک‌ام
......................................................نزدیک می‌شود
و خطی به شعاع گردویی نارس
بر پیشانی‌ام نقش می‌زند
عروسکی معکوس
بر بال‌های کوچک چنار
تاب می‌خورد
و خواهرم گیسوان تاریک‌اش را
بر انگشتان‌اش
.............گره می‌زند
**
از ماه پر می‌شوم
و رد خواب‌های‌ام
......................................ککک   کم‌رنگ می‌شوند
ح ........................... ........... حبیب شوکتی
......................................................................بیست و هفتم ژانویه ۲۰۰۸

۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

زیر عبور ِ ممنوع ِ آخرین

این جاده که با این قد و بالا
شبیه مار خاکی‌ی خوابیده‌ای‌ست
از صفر شروع می‌شود
و تا بالای این ده
که بیش‌تر بی آب و رنگ‌ست
تا بی آب و برق
کشیده می‌شود
کشیده می‌شود بر صورت اهالی‌ی محترم
و خطی به پهنای کمر بند جاده‌ی کمربندی
از عرض ادب‌شان ترسیم می‌کند
درخت‌های نیمه کاره
در دو سوی جاده رج می‌ایستند
و تمرین احترامات فائقه می‌کنند
زیر عبور ِ ممنوع ِ آخرین پیچ دست چپ
شکلی از خیال‌های سبز را
بر عکس کرده‌اند‌
...................................
تا کسی از راه راست به‌در نزند

ک.....................................که دروازه بشنود
وگوش شیطان کر
که آواز کسی آوار نگردد
دم این حیوان را چه کسی ندیده؟
که پا روی آن نگذارد
چه کفش‌های تمیزی
تا پای دار
فاصله‌ای نیست
پای شما کجاست؟
که از این گلیم پاره
بیرون نمی زند
انگار همین دیروز بود
که عرض این جاده را
با طول خط استوا خط خطی کرده بودیم
و مشت مشت کوچه‌های کوچک و بن‌بست
از خانواده‌ی بزرگ ِ راه راه
ب............................................بریدند
باید کسی بلند گفته باشد آب
که این‌همه کویر
پشت این شهر صف کشیده‌اند
و خانه پشت خانه است
که از سقف آویزان می‌شود
راستی شما با چه لهجه‌ای لج می‌کنید
که هیچ‌کس حاضر نیست
غیبت‌تان را حضور کند
این‌جا گریزپایان حرفه‌ای حتی
جمعه به مکتب می‌روند
بی آن‌که درس معلمی
ز..............................زمزمه‌ی محبتی شود
گوش شما بدهکار چه‌ چیزی‌ست
که از همه طلبکارید
باید کمی بیدار شده باشد
که خواب در چشم‌ تَرا‌َش می شکند
این چه رسمی‌ست
که همه‌ی راه‌ها به راه‌اند
گاهی خوب است که کوره راه هم
آن سمت خط قراری بی‌قراری کند
مثل همین چراغ که گاهی می‌تابد
و گاهی هم اگر خواست تاب شب را
ب........................................بی‌تاب می‌کند
بیست و چهارم ژانویه ۲۰۰۸

۱۳۸۶ دی ۲۳, یکشنبه

نگاه تنگ کوچه

حرف‌های‌ات را که قسمت می‌کنی
شعر نازک می‌زند
پاهای‌ام یک سمت
می‌روند
و کفش‌های‌ام سمت دیگر
خواب‌های‌ام پرپر می‌شوند
وَِ این جاده قدیمی
که هر روزصبح
از خانه
تا پیش پای رسیدن
کش می‌رود
به بن بست می‌رسد
خانه از بودنْ تنها دَر می‌شود
و سقف‌اش را بر سر زمین می‌کوبد
و نگاه تنگ کوچه را
با بام خانه جفت می‌زند
پنجره زیر درخت
چال می‌شود
و صدای واپسین حوضچه
تا بند اول پاشویه
سقوط می‌کند
*
آیا حضور هیچ رودخانه ای
از پوست انگشتان‌ات گذر کرد؟
وقتی که بین دو فاصله را
تنها آب باد می‌کند
و حجم پرنده‌ای که
که از خواب‌های بنفش می‌نوشت
*
این کیست که از فواره آبی نمی‌شود؟
و سطحی‌ترین آب‌های جهان را
سبز می‌کند
تا باغ‌های برهنه
دستی بر آب داشته باشند
و پایی بر زمین
*

سوم ژانویه ۲۰۰۸