۱۳۸۶ دی ۷, جمعه

نقاش صوت آبی‌ی مانی‌

این در نه باز می‌شود
و نه بسته می‌ماند
پنجره‌ای‌ست
که لبخنده‌های‌اش
پشت نیم‌پرده‌ی اساطیر
پنهان نمی‌شود
و دروازه‌ای
که شرم عبور سربازان چنگیزی
بر پیشانی‌ی سالیان‌اش
نقش نبسته‌است
این آب نه خشک می‌شود
و نه تر می‌ماند
فواره‌ای‌ست
که بر بازوان خیس باران
نقش می‌زند
و حضور تیره‌ی ابر را
طراوت می‌دهد
این حوض
نقاش صورت مانی‌ست
که بر چهار سمت بلند افق
جار می‌زند
............................دسامبر
۲۰۰۷
.......................................روزویل کالیفرنیا ------------------------

۱۳۸۶ آذر ۲۳, جمعه

بزرگداشت نصرت کریمی

در زمانه‌ای که کار تجلیل و بزرگداشت و پرداخت جوایز ادبی بیش‌تر به یک شوخی‌ی دوستانه که در محافل خصوصی برای ارضاء خاطر خطیر رفقا انجام می‌شود شبیه است تا یک قضیه‌ی جدی ، تا آن جا که برخی مسولین این جوایز مثل کمیته‌ی جایزه‌ی فروغ تصمیم به متوقف کردن آن می‌گیرند یاد طنزشعرعمران صلاحی می افتم و اشاره‌ی او به کل این روابط ناسالم، ونیز نگاه تیز دوست طنزپردازم که می‌گفت" کار بزرگداشت چهره‌های ریز و درشت آن‌قدر گرم شده که دوستان مواجه با کمبود وقت شده‌اند لذا پیشنهاد می‌دهم به جای آن بیاییم مراسم کوچک‌داشت برای الباقی‌ی خلق الناس بگیریم که کار را بسیار آسان‌تر خواهد کرد " پرداختن به چهره‌ی مردمی و بلند قامت هنری‌ی ایران مثل نصرت کریمی که تلاش بسیار برای محو نام او شده جای تقدیر و شادمانی‌ست لذا لازم می‌بینم که به نوبه‌ی خود ازتلاش صادقانه‌ی علی دهباشی مدیر مجله بخارا برای انجام این کار ارزشمند
. تشکر نموده دستان گرم‌اش را بفشارم*
__- _
. دوستان علاقمند می توانند با فشار به نشانی ی زیر گزارش کامل این مراسم را ملاحظه کنند
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2007/05/070514_oh_pa_nosratkarimi_report.shtml

۱۳۸۶ آذر ۱۹, دوشنبه

شّر ِ کشان

کسی دیگر نمی‌خواست بداند چه برسر گل‌آقا آمده! هر چه بود حالا دیگر ماه‌ها ازش گذشته بود. مصطفی اما چنان تعریف می‌کرد و شّرِ ِکشان‌اش می‌داد که اگر نمی‌شناختی‌ش فکر می‌کردی که شخصآ آن‌جا بوده و شاهد همه‌ی اتفاقات. سرخِ بنده و زیرِکوچه تا به حال این جوری تو نخ هم نرفته بودند تا هم‌دیگر را کنف کنند هرچند همیشه یک جور رقابت و نفاقت بین این دومحله‌ی قدیمی‌ی رشت وجود داشت که جوانت‌رها به آن دامن می‌زدند ولی قضیه این بار بسیار جدی‌تر از قبل بود و مثل گذشته سر این که عَلَمِ دسته‌ی کدام محله بزرگتر است و صدای بلندگوهای کدام مسجد تا دورتر .می رود نبود
خوب یادم نیست که چندم محرم بود که گل‌آقا غیب‌اش زد و بعد از آن دیگر هیچکس ندید‌اش، مصطفی می‌گفت "با چشم های خودم دیدم که چنان با قمه به سر گل‌آقا زدند که کاسه‌ی سرش دو نیمه شد و در جا از حال رفت" مردم اما عقیده داشتند که دست‌های غیبی در کار بود و کسانی هم معتقد بودند که در راه خدا شهید شده ولی آن چه بیش‌تر غریب به نظر می‌آمد پرویز خراسانی مشدی محله‌ی سرخِ بنده بود که ما روش خیلی حساب می‌کردیم که هیچ عکس العملی نشان نمی‌داد و کاملآ ساکت بود و چیری نمی‌گفت. شاید برای همین بود که مردم دوست نداشتند چیزی از گم و گور شدن گل‌آقا بگویند، آخر خوبیت نداشت مردم زیر کوچه بگویند کلاه مشتی محله‌ی سرخِِِ بنده پشم نداره ناسلامتی او پهلوان ذهن کوچک ما بچه‌های قد و نیم قد بود. این بود که شایع کرده بودیم که گل‌آقا به زودی بر می‌گردد تا انتقام بگیرد! فکر می‌کنم زبان‌ام لال حتی پرویز خراسانی هم ترس ورش داشته بود .

۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

اسم آبی‌ی شب

!چند لحطه پیش کنار پنجره دیدم‌اش بدون آن‌که چیزی بگوید آمد تو . تازه‌ی تازه هنوز کمی سفیدی می‌زد. می‌توانستم خوب ببینم‌اش ٬ احتیاجی به روشن کردن چراغ نبود ولی خوب این کار را کردم ٬ شاید فکر می‌کردم پرده‌ها پایین می‌افتند و همه چیز روشن می‌شود. وقتی آمد پهن شد رو همه چیز ! هیچ سعی نکردم خودم را قایم کنم ٬ راستش را بخواهید کم کم داشت ازش خوشم می‌آمد! روی زشتی‌ها را می‌پوشاند و دیگر لازم نبود روی‌ات را برگردانی که آن‌ها را نبینی‌! تنهای تنها خودم بودم و او که سخت در آغوش‌ام ‌گرفته بود٬ چراغ‌ها را خاموش
.کردم و روی زمین دراز کشیدم. شب همه جا را گرفته بود
روزویل ۳ سپتامبر ۲۰۰۶

۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه

سربازها ایستاده می‌میرند

گردش به چپ ممنوع

یعنی به راست راست

سربازها ایستاده می‌میرند

و کسی بیرون از این شعر

گلوله‌ها را

از باروت پر می‌کند

گردش به چپ ممنوع

یعنی به هیچ صراطی

مستقیم نمی‌شود

و با یک بهار

.
.
.
.
هزار گل

پرپر می‌شود

مردی بر روی صندلی خالی می‌شود

و اشباح مشکوک سرو

دست تکان می‌دهند

و صبح

از گلوی نازک شب

فواره می‌زند

۲۲نوامبر ۲۰۰۷

۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

در حصار خنجرها



غزل در حصار خنجرها سروده‌ی دوست نازنین‌ام غزل نوسرای خوب معاصر ، شاعر کتاب بر بام استعاره‌ها ، محمد (هومن) ذکایی به تقاضای مسِئول این رایانه برای چاپ در رسانه ارسال شده که آن را برای‌تان می‌آوریم . لازم است که یادآوری شود که بر روی این غزل در سال های گذشته توسط آهنگ ساز معروف داوود اردلان آهنگی گذاشته شده و فریدون فرهی خواننده‌ی آهنگ‌های جاز نیز آن را اجراء کرده بود که به دلایلی هیچگاه به بازار عمومی عرضه نشد .1
*
*
در حصار خنجرها
*
در آن سپیده که خورشید را به دار زدند
ستاره‌ها، شبِ مشکوک را هوار زدند
در آفتاب هوایی نشد که تازه کنیم
همیشه چادر ما را، به سایه‌سار زدند
مگر که آب رعایت کند عزیزان را
که بر تلاطم این رود، بی‌گدار زدند
کدام صاعقه شب را به انفجار کشید
که ابرهای سیه تا سپیده، زار زدند
ببار جنگل خونین!که تیغ از پی‌ی تیغ
درخت‌های تو را، در شبِ بهار زدند
شبِ حماسی‌ی ما، در حصار خنجرهاست
خوشا سپیده‌سرایان، که بر حصار زدند
چه وقت می‌رسی از راه ای خجسته سوار
که بر قبیله‌ی ما، گرگ‌های هار زدند
محمد (هومن) ذکایی * * *
دی‌ماه ۱۳۵۰ خورشیدی

مطلقاً سکوت

لطفاً سکوت را رعایت کنید
دست‌های این آقا
در جیب‌ کاغذی‌ی باد
به‌خواب رفته‌ است
و چشم کوچه‌های من
باد می‌کند
*
پهنای این پیاده‌رو
فراموش نشود
چیزی بلندتر از
عرض سلام‌های مکرر صبح‌های به‌خیر
که از این سمت یک خیابان بی‌ستون
به آن سوی در به دری‌های پاره پاره
پرتاب می‌شود
*
یک
دو
سه
.یعنی یکی اضافه شده‌ست
*
زیر کتاب‌های درسی
چیزی نمی‌شود پنهان کرد
همیشه آخر هر سال
سوالی خواهد شد
که حساب پریشانی‌های‌ات را
. خواهد رسید
*
لطفاً کمی در به در شوید
توی این پیاده‌رو هم می‌شود
عاشق شد
بی آن‌که کمی غریبه نباشید
و می‌شود با باغچه‌ی همسایه هم
درد دل کرد
بی آن‌که کمی تنها نباشید!
سی‌ام نوامبر۲۰۰۷

۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

جمال‌زاده و آن جوان غضبناک

جمال‌زاده و آن جوان غضبناک
در تورق صفحات مجازی‌ی سایت‌های دور و نزدیک از راه رایانه‌ی تادانه زیر عنوان جلال آل احمد و پرخاش‌های او به پیر پیراسته و آگاه جوان‌دل جمال‌زاده‌ی عاشق رسیدم که خوش دیدم برای ارج نهادن به قلم بی‌غش خسرو ناقد آن را عینآ از سایت او به . نشانی‌ی زیر در این‌جا بیاورم
لازم است یادآوری کنم که نام زنده یاد جمال‌زاده با عطف به ذات و معنای آن و بنا به خواست شخص ایشان و نیز با توجه به امضاهایی که وی زیر یادداشت‌ها و نامه‌هایشان مرقوم می‌داشتند می‌بایستی که به شکل جمال_ زاده در دو کلمه‌ی جداگانه و به
فاصله‌ی نصف اسپیس نوشته شود و
. اینجانب تنها برای رعایت امانت‌داری شکل ناصحیح نوشتاری‌ی نام زنده یاد جمال‌زاده درمقاله‌‌ی آقای ناقد راعینآ نقل می‌کنم

ح .ش
http://www.naghed.net/Maghale_ha/jamalzadeh_aleahmad.htm
جمالزاده و آن جوان غضبناک
خسرو ناقدسيد محمدعلی جمالزاده در سال‌های طولانی زندگی در اروپا پيوندی پايدار با ايران و فرهنگ و تاريخ ايران و زبان و ادبيات فارسی برقرار كرده بود. او به‏منظور استحكام و استمرار اين پيوند، در كنار مطالعه در زمينه‏های متفاوت و متنوع، و همزمان با تأليف و ترجمه و انتشار كتاب‌ها و مقاله‏های بيشمار و نقد و بررسی نشريات و كتاب‌های. گوناگون، با ايرانيان فرهنگ دوست و ادب‏پرور نيز در گوشه و كنار جهان به‏مكاتبه و مراوده می‌پرداختجمالزاده رسمی پسنديده و عادتی مرضيه داشت و كمتر پيش می‏آمد كه نامه‏ای را بی‌پاسخ گذارد. اين عادت مرضيه او را من خود تجربه کردم. البته او در نامه‏هايش به‏سلام و عليك و حال و احوال‌پرسی و تعارفات معمول و مرسوم اكتفا نمی‏كرد و به‏نسبت موضوع كتاب و يا مضمون نامه‏ای كه دريافت كرده بود، نكاتی جالب و اشاراتی جذاب در لابلای نامه‏هايش می‏گنجاند و در عين حال نقد و نظرش را نيز به‏شيوه و سبك خاصی كه داشت مطرح می‏كرد و اگر هم با مخاطبش انس و الفت و همزبانی و همدلی پيدا می‏كرد، نامه‏هايش از فرط صميميت به‌«نامه‏های عاشقانه.می‏مانْددر ميان نامه‏های جمالزاده، چند نامه‏ای كه او در اوايل دهه چهل شمسی در پاسخ به‏نامه‏های سيمين دانشور نوشته، از جذابيتی خاص برخوردار است؛ خاصه نامه‏ای كه در نوروز ۱۳۴۱ نوشته شده و افزون بر مطالبی نقدگونه درباره كتاب «شهری چون بهشت»، نكات و اشارات بسياری نيز در متن نامه نهفته است كه شخصيت جمالزاده را
.به‏بهترين وجه می‏نماياند
:مثلاً آنجا كه به‌سيمين دانشور می‏نويسد«نوشته‏ايد كه همسر جلال آل‏احمد هستيد. اين را نيز پاداش خدايی برای اين مرد حق‏جو و حق‏پرور می‏دانم و اميدوارم كه جريان شهود و سنوات كه خاصيت دواهای مسّكن را دارد و هر جوش و خروشی را روزی به‏حد معقول تخفيف می‏دهد و مانند «راپسودی» (فرانتس) ليست، پس از آن طوفان و رگبار دهشت‏آميزی كه در ابتدا دل را به‏لرزه می‏آورد، آن سكون و آرامی دل‏پذيری كه تابيدن آفتاب ملول را به‏خاطر می‏آورد، به‏روی گندم‏هايی كه هنوز از رطوبت باران مرواريدهای غلطان بر سر تا به‏پای خود دارند، اعصاب اين رفيق شفيق ما را آرامتر سازد تا يكديگر را بهتر بفهميم و بيشتر دوست بداريم»در نامه‌ای ديگر می‌نويسد: «مرقوم فرموده‌ايد "اگر انتقادهايی به‌شما می‌شود به‌دل نگيريد". باور بفرماييد که اگر هم به‌دل بگيرم بسيار زود زدوده می‌شود و اين مرد حتی موجب تفريح خاطرم می‌گردد و جوانها را می‌بينم که دلشان می‌خواهد منی که اين همه ادعا دارم وارد ميدان بشوم و قيماس خان زنگی را با يک ضرب عمود هفتاد منی خُرد و خمير بکنم و فرياد هل‌من ناصر ينصربی را به‌گوش فلک برسانم تا جوانان ناکام و دلسوخته و عصيانی، گروه به‌گروه دورم را بگيرند و به يک چشم به‌هم زدن آبها را از نو در جوی بيندازيم و ايران را نجات بدهيم و هموطنان را سعادتمند و متمدن و سربلند بسازيم... من هم اگر به‌جای شوهر عزيز و شريف شما بودم و «در مکان او در چنين زمانی» بودم عصبی می‌شدم. خانم عزيز می‌خواهيد باور بکنيد يا نکنيد برای همين است که به‌ايران نمی‌آيم و مکرر به‌دوستانم (از سی چهل سال پيش به‌اين طرف) گفته‌ام كه می‏ترسم به‏ايران بروم و از يك طرف عصبانی بشوم و عنانِ اختيار از دستم بيرون برود و حتی جذبه رشوه، از جاده بيرونم بيندازد و دارای قوه و قدرتی كه بتوانم در مقابل امكان ثروتمند شدن- از راه رشوه و دخل و مداخل و عايدات نامشروع- استقامت بورزم، نباشم و آدم محولی، يعنی ناپاك و آلوده و پُر سر و صدا و پُرمدعا و بی‏كاره از آب درآيم. حالا هم بی‏كاره و بی‏مصرف هستم ولی لااقل قدرت اينكه كار نامشروع و عمل زشتی انجام بدهم، ندارم».اين اشاره‌ها و کنايه‌های جمالزاده البته در پاسخی كه او به‏نامه و انتقادهای جلال آل‏احمد داده است، روشن‏تر و واضح‏تر به‏چشم می‏آيد. به‌خصوص آنجا که در نامه‌ای در پاسخ به‌انتقادهای آل‌احمد که مدعی شده بود جمالزاده «مأموريت چهل‌ساله» در فرنگ داشته و از دولت حقوق می‌گرفته و نيز در پاسخ به‌برخورد شديدی که به‌کتاب «صحرای محشر» داشته است، می‌نويسد:«می‌بينم خيلی غضبناک هستيد و وقتی نامه‌ی شما را خواندم اين جوانان انگليسی امروز در نظرم مجسم شدند که در عالم ادب و هنر به‌آنها اسم «غضبناک
an angry young man
داده‌اند و در حقيقت جوهر تمدن و انقلاب‌های معنوی هستند و يقين دارم وقتی اين مطالب را برای من نوشتيد، صورتتان گُل انداخته بوده است و در چشمانتان شراره‌ی غضب و عصبانيت شعله‌ور بوده است و از همين راه دور از تماشای آن لذّت بردم. لابد سواد نامه‌ی خودتان را که با ماشين نوشته‌ايد داريد. در عالم دوستی (يا هر اسمی می‌خواهيد به‌آن بدهيد) استدعا دارم آن را جای مطمئن و محکمی بگذاريد که مفقود نشود و وقتی که به‌سن پنجاه سالگی رسيديد بار ديگر آن را بخوانيد. آن وقت من ديگر زنده نخواهم بود ولی از همان راه دور (چون خيلی احتمال می‌دهم که در همين جا مدفون بشوم) چند دقيقه‌ای به‌رسم درددل باز با من صحبت بداريد».جمالزاده در روز هفدهم آبان سال ۱۳۷۶ در يکصد و شش سالگی درشهر ژنو چشم از جهان فروبست و همانگونه نيز که خود احتمال می‌داد در گورستان اين شهر به‌خاک سپرده شد. بی‌فايده نيست که به‌بهانه‌ی سالمرگ محمدعلی جمالزاده، با خواندن مکاتبات ‌آل‌احمد و جمالزاده پای صحبت‌هايشان بنشينيم؛ هم حرف و حديث آن پير جهان‌ديده را بشنويم و بخوانيم و هم از شور اشتياق‌های «آن جوان غضبناک» آگاه شويم. اين نامه‌ها به‌گُمانم در ميان آثار به‌جا مانده از جلال آل‌احمد و جمالزاده موجود است!
بیست و یکم آبان ۱۳۸۵
http://www.naghed.net/Maghale_ha/jamalzadeh_aleahmad.htm