۱۳۸۶ آذر ۱۹, دوشنبه

شّر ِ کشان

کسی دیگر نمی‌خواست بداند چه برسر گل‌آقا آمده! هر چه بود حالا دیگر ماه‌ها ازش گذشته بود. مصطفی اما چنان تعریف می‌کرد و شّرِ ِکشان‌اش می‌داد که اگر نمی‌شناختی‌ش فکر می‌کردی که شخصآ آن‌جا بوده و شاهد همه‌ی اتفاقات. سرخِ بنده و زیرِکوچه تا به حال این جوری تو نخ هم نرفته بودند تا هم‌دیگر را کنف کنند هرچند همیشه یک جور رقابت و نفاقت بین این دومحله‌ی قدیمی‌ی رشت وجود داشت که جوانت‌رها به آن دامن می‌زدند ولی قضیه این بار بسیار جدی‌تر از قبل بود و مثل گذشته سر این که عَلَمِ دسته‌ی کدام محله بزرگتر است و صدای بلندگوهای کدام مسجد تا دورتر .می رود نبود
خوب یادم نیست که چندم محرم بود که گل‌آقا غیب‌اش زد و بعد از آن دیگر هیچکس ندید‌اش، مصطفی می‌گفت "با چشم های خودم دیدم که چنان با قمه به سر گل‌آقا زدند که کاسه‌ی سرش دو نیمه شد و در جا از حال رفت" مردم اما عقیده داشتند که دست‌های غیبی در کار بود و کسانی هم معتقد بودند که در راه خدا شهید شده ولی آن چه بیش‌تر غریب به نظر می‌آمد پرویز خراسانی مشدی محله‌ی سرخِ بنده بود که ما روش خیلی حساب می‌کردیم که هیچ عکس العملی نشان نمی‌داد و کاملآ ساکت بود و چیری نمی‌گفت. شاید برای همین بود که مردم دوست نداشتند چیزی از گم و گور شدن گل‌آقا بگویند، آخر خوبیت نداشت مردم زیر کوچه بگویند کلاه مشتی محله‌ی سرخِِِ بنده پشم نداره ناسلامتی او پهلوان ذهن کوچک ما بچه‌های قد و نیم قد بود. این بود که شایع کرده بودیم که گل‌آقا به زودی بر می‌گردد تا انتقام بگیرد! فکر می‌کنم زبان‌ام لال حتی پرویز خراسانی هم ترس ورش داشته بود .

هیچ نظری موجود نیست: