۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

اسم آبی‌ی شب

!چند لحطه پیش کنار پنجره دیدم‌اش بدون آن‌که چیزی بگوید آمد تو . تازه‌ی تازه هنوز کمی سفیدی می‌زد. می‌توانستم خوب ببینم‌اش ٬ احتیاجی به روشن کردن چراغ نبود ولی خوب این کار را کردم ٬ شاید فکر می‌کردم پرده‌ها پایین می‌افتند و همه چیز روشن می‌شود. وقتی آمد پهن شد رو همه چیز ! هیچ سعی نکردم خودم را قایم کنم ٬ راستش را بخواهید کم کم داشت ازش خوشم می‌آمد! روی زشتی‌ها را می‌پوشاند و دیگر لازم نبود روی‌ات را برگردانی که آن‌ها را نبینی‌! تنهای تنها خودم بودم و او که سخت در آغوش‌ام ‌گرفته بود٬ چراغ‌ها را خاموش
.کردم و روی زمین دراز کشیدم. شب همه جا را گرفته بود
روزویل ۳ سپتامبر ۲۰۰۶

هیچ نظری موجود نیست: