۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

خطی به شعاع گردویی نارس

دراز می‌کشم
سمت خاموش آفتاب
و سایه‌ها‌ی دندانه‌دار
پاهای‌ام را می‌جوند
دستان‌ام را رها می‌کنم
تا سایه‌ها‌ی راه راه برگ‌
از آن بگذرند
مادرم صدای‌ام می‌کند
آینه ترک می‌خورد

و کودکی برهنه
پشت به باد

بیرون می‌زند
انتهای کوچه دور می‌شود
و جوانی آشنا زیر لب ورد می‌خواند


ارابه‌ی حنایی‌ی روزهای دور
به خواب‌‌های مشبک‌ام
......................................................نزدیک می‌شود
و خطی به شعاع گردویی نارس
بر پیشانی‌ام نقش می‌زند
عروسکی معکوس
بر بال‌های کوچک چنار
تاب می‌خورد
و خواهرم گیسوان تاریک‌اش را
بر انگشتان‌اش
.............گره می‌زند
**
از ماه پر می‌شوم
و رد خواب‌های‌ام
......................................ککک   کم‌رنگ می‌شوند
ح ........................... ........... حبیب شوکتی
......................................................................بیست و هفتم ژانویه ۲۰۰۸

هیچ نظری موجود نیست: