دراز میکشم
سمت خاموش آفتاب
و سایههای دندانهدار
پاهایام را میجوند
دستانام را رها میکنم
تا سایههای راه راه برگ
از آن بگذرند
مادرم صدایام میکند
آینه ترک میخورد
و کودکی برهنه
پشت به باد
بیرون میزند
انتهای کوچه دور میشود
و جوانی آشنا زیر لب ورد میخواند
سمت خاموش آفتاب
و سایههای دندانهدار
پاهایام را میجوند
دستانام را رها میکنم
تا سایههای راه راه برگ
از آن بگذرند
مادرم صدایام میکند
آینه ترک میخورد
و کودکی برهنه
پشت به باد
بیرون میزند
انتهای کوچه دور میشود
و جوانی آشنا زیر لب ورد میخواند
ارابهی حناییی روزهای دور
به خوابهای مشبکام
......................................................نزدیک میشود
و خطی به شعاع گردویی نارس
بر پیشانیام نقش میزند
عروسکی معکوس
بر بالهای کوچک چنار
تاب میخورد
و خواهرم گیسوان تاریکاش را
به خوابهای مشبکام
......................................................نزدیک میشود
و خطی به شعاع گردویی نارس
بر پیشانیام نقش میزند
عروسکی معکوس
بر بالهای کوچک چنار
تاب میخورد
و خواهرم گیسوان تاریکاش را
بر انگشتاناش
.............گره میزند
**
از ماه پر میشوم
**
از ماه پر میشوم
و رد خوابهایام
......................................ککک کمرنگ میشوند
......................................ککک کمرنگ میشوند
ح ........................... ........... حبیب شوکتی
......................................................................بیست و هفتم ژانویه ۲۰۰۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر