۱۳۸۶ دی ۲۳, یکشنبه

نگاه تنگ کوچه

حرف‌های‌ات را که قسمت می‌کنی
شعر نازک می‌زند
پاهای‌ام یک سمت
می‌روند
و کفش‌های‌ام سمت دیگر
خواب‌های‌ام پرپر می‌شوند
وَِ این جاده قدیمی
که هر روزصبح
از خانه
تا پیش پای رسیدن
کش می‌رود
به بن بست می‌رسد
خانه از بودنْ تنها دَر می‌شود
و سقف‌اش را بر سر زمین می‌کوبد
و نگاه تنگ کوچه را
با بام خانه جفت می‌زند
پنجره زیر درخت
چال می‌شود
و صدای واپسین حوضچه
تا بند اول پاشویه
سقوط می‌کند
*
آیا حضور هیچ رودخانه ای
از پوست انگشتان‌ات گذر کرد؟
وقتی که بین دو فاصله را
تنها آب باد می‌کند
و حجم پرنده‌ای که
که از خواب‌های بنفش می‌نوشت
*
این کیست که از فواره آبی نمی‌شود؟
و سطحی‌ترین آب‌های جهان را
سبز می‌کند
تا باغ‌های برهنه
دستی بر آب داشته باشند
و پایی بر زمین
*

سوم ژانویه ۲۰۰۸

هیچ نظری موجود نیست: