۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

لطفآ به این پرنده دست نزنید

به این پرنده که فکر می‌کنم
دهان‌ام بوی شعرهای ترا می‌گیرد
که خالی از قفس است
*
لطفآ بلندتر صدای‌ام کنید
پشت سیاه این همه ابر
شنیده نمی‌شوم
جغرافیای من
آن سمت آب‌های مرتبط است
دستان‌ام را کمی دراز تر ترسیم کنید
تا به دریاچه نزدیک‌تر شوم
*
آب از سرم گذشته بود
که بوی جوی مولیان آمد همی
و من کنار جوی نشستم
و عمر گذشت
گذشت
گذشت
و رودخانه در جیب کوچک بارانی‌ام
.....................................خشکید
پیراهن‌ات را برکدام طناب سرد
..................................باد می‌دهی
که یاد یار مهربان
مرهم نمی‌شود
تا چاه بی ماه نماند
**
این شب که هی بلند تر می‌زند
بر زخم کهنه‌ی کویر من
...............................نمک می‌پاشد

........................................................................دوم فوریه ۲۰۰۸
...............................................................................روزویل کالیفرنیا

هیچ نظری موجود نیست: