دریغام آمد این نوشتار از روزنوشتههای نویسندهی متعهد پرویز رجبی را برای شما نیاورم.
( گفتار ۷-۱ از سلسله گفتار ترازوی هزار کفه به نام قصیدهای كوتاه، به بلندی تاریخ )
نشانیی سایت پرویز رجبی را میتوانید در پیوندهای رسانه ببینید.
.
,
قصیدهای كوتاه، به بلندی تاریخ
هنگامی كه سرگرم نوشتن این پیشگفتار بودم، كتاب كوتاه، اما برندۀ محسن مخلباف، به نام «بودا در افغانستان تخریب نشد، از شرم فرو ریخت» به دستم رسید. مخلباف در این كتاب شعری را آورده است كه در دربار سلطان محمود غزنوی و در دوران باشكوه شعر فارسی سروده نشده است، بلكه آن را شاعری معاصر از افغانستان زمزمه كرده است. به مخملباف دسترسی نداشتم كه به او بگویم كه من اگر به جای او بودم، این كتاب آكنده از زشتیها را، «آخ!» مینامیدم، اما از آوردن شعر آن مرد غریب افغانی كه به ایران پناه آورده و به هنگام ترك ایران شعر خود را سروده است، صرف نظر نمیكنم. زیرا كه این شعر كوتاه نیمی از بار این رساله را از دوشم برمیدارد.
^دریغ كه نمیدانم، هنگامی كه كاروانی از شتر و با بار صله به شهر یا روستای شاعر درمیآید، او به گمنامی در كدام گورستان خواهد بود، تا بوتهای از خار از میهنش را برایش سفارش دهم! این دستهخار حتماً نباید از كنار مزارع تریاك چیده شود. دستهای از خار بیابانهای تایباد تا مسیلۀ میان تهران و ورامین هم كارساز است.
^پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت.
^همان غریبه كه قلك نداشت، خواهد رفت.
^و كودكی كه عروسك نداشت، خواهد رفت.
^طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد.
^و سفرهای كه تهی بود بسته خواهد شد.
^منم، تمام افق را به رنج گردیده.
^منم كه هركه مرا دیده، در گذر دیده.
^تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت.
^پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت.
. 8:
^خاطرهای از یك نوشته!
^واهمهای ندارم كه این خاطره، كه با خواندن نوشتۀ مخملباف به یاد آن افتادهام، نوعی بازیگوشی تلقی شود! چون این خاطره را كه 30 سال پیش نخست به آلمانی نوشتهام و سپس به فارسی چاپ كردهام، در پیوندی مستقیم میبینم با ترازوی هزار كفه. در هر حال این پیشگفتار كمتر شباهتی به دیگر پیشگفتارها دارد!
^سیپنج سال پیش كه دربارۀ كریمخان زند و زمان او مطالعه میكردم، به حقیقتی رسیدم كه در اینجا عیناً به نقل آن میپردازم:
^میگویند و مینویسند، كه چون نادرشاه افغانها را از ایران بیرون راند و موفق به فتوحات بزرگی شد، یكی از بزرگترین چهرههای مثبت ایران است. اینك یك بار دیگر، اما با دیدی تازه، نگاهی میاندازم به مسئله افغانها. اگر بخواهم مسئلۀ خراسان بزرگ را پیش بكشم و بخواهم دربارۀ شناسنامه و كارنامۀ افغانستان بحث كنم سخن به درازا میكشد و لازم میآید كه از سنگنبشتۀ بیستون داریوش تا كتابهای جغرافیدانهای بزرگ اسلامی، همه را مورد بررسی قرار دهم.
^در اینجا تنها میخواهم اشارهای داشته باشم به دو «عنوان» از دو فصلِ تقریباً همۀ كتابهایی كه دربارۀ ایران نوشته شدهاند: یكی عنوان «حملۀ افغانها به ایران»، آنجا كه حكومت صفویان به حد ضعف خود رسیده بود و دیگری كمی پایینتر، آنجا كه سخن از بیعرضگی قاجارها میرود، عنوان «جداشدن افغانستان از ایران». سپس در داخل كتاب فغان از اینكه افغانها آمدند و كشتند و سوختند و رفتند و چند صفحه آن طرفتر، قلمفرسایی و افسوس كه به سبب سیاست استعماری انگلستان و بی لیاقتی فلان شاه بیعرضۀ قاجار افغانستان عزیز از ایران جدا شد... و در سراسر كتاب هیچ معلوم نمیشود كه افغانها در كشور خود ایران، به غلط یا به درست، شورش كردند و یا از سرزمینی بیگانه به ایران تاختند.
^واقعیت این است كه خراسان بزرگ و افغانستان آبشخور بیشترین بخش فرهنگ، دین و زبان ایران باستان است. سودمند خواهد بود كه در نگاهمان، اگر نه به افغانستان، دست كم به افغانها تجدید نظر كنیم و دلمان هرگز بار ندهد كه آنها برای اجارهدادن بازوان خود، پیاده بیایند و پیاده بروند. این نگاه میتواند به گفتوگویی مدنی بیانجامد كه دربارۀ خودمان است.
^شاید بتوانیم به این نتیجه برسیم كه پس از گذشت حدود دو سده از تاریخی كه انگلیسیها شناسنامههای افغانها را پاره كردند، از سر تقصیر محمود افغان بگذریم، كه شاهسلطانحسین صفوی را گردن زد، و برای افغانیها شناسنامههای المثنی صادر كنیم. فراموش نكنیم كه غزنین روزگاری دربار شعر فارسی بود و هنگامی كه فردوسی شاهنامه را، با آهنگ زنده نگهداشتن عجم، در توس میسرود افغانها را هم در مد نظر داشت. فردوسی مردی نبود كه میان هممیهنان خود تفاوت نهد. ظاهراً استخوانهای قفسۀ سینۀ مهربان زرتشت نیز در خاك افغانستان گمشدهاند. فراموش نكنیم كه در تاریخ ایران، بدرست یا نادرست، گوشههای زیادی علیه حكومت مركزی شوریدهاند و اگر روزی همۀ گوشههای ایران هم كه بشورند، ایرانیان خود را از خود نخواهند راند. اگر چنین شود، بزرگترین غربت تاریخ آفریده خواهد شد!
^1. 9:
^سخن آخر از پیشگفتار
^و همانگونه كه در بالا اشاره كردم، در این رساله از آوردن منبع خودداری میكنم، تا این رساله به كار همگان بیاید. در اشارۀ گذرای به تاریخ هم خواهم كوشید تا بیشتر به آغاز و آبشخورها بپردازم تا مثلاً به جنگ چالدران یا انتفاضه، الاّ به ضرورت! بنا بر این خشم خواننده را خواهم انگیخت، كه اغلب مطلب دلخواه خود را نخواهد یافت.
^در پرداختن به نقش علوم اسلامی در مدنیت غربی، در كنار دیگر منابع قابل دسترس، به كتاب «بازرگانان و صلیبیها» نوشتۀ پروفسور عزیز عطیه تكیه كردهام، كه در سال 1962 از سوی دانشگاه ایندیانا منتشر شده است و از كتاب «فرهنگ ایرانی» دكتر محمد ملایری، از انتشارات توس در سال 1374، غافل نبودهام. همسرم لیلی هوشمندافشار، كه بندبند این رساله را همراه او اندیشیدهام، در اشارۀ به بسیاری از بزنگاههای تاریخ یاورم بوده است.
۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر