( بحثی طنز آمیز در یک بیت حافظ )
-------------------------------------
اخیرا یکی از دوستان قدیم به مناسبتی نظر مرا در باره ی اشارات نمادین این بیت حافظ جویا شده بود :
کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
اغلب شارحان دیوان حافظ این (دجال) را اشاره به تیمور لنگ دانستهاند که به رغم مجموعهی قابل توجهی از
کله منارههای تاریخی طبق گفتهی مورخان همیشه دم از خاکساری اهل تصوف میزده و تظاهر به زهد و درویشی میکرده است . دیگرانی هم بودهاند که این (دجال) را محمد مظفر یعنی همان (محتسب ) معروف دیوان حافظ دانستهاند که در چهل سالگی می خواری و زنبارگی را کنار گذاشت و در حفظ شریعت چنان تند رفت که به لقب (امیر مبارزالدین ) نایل شد . به نوشتهی جامع التواریخ حسنی اغلب در هنگام قرائت قرآن جمعی از کفار را حاضر میکردند و او با دست های خود آنها را میکشت و سپس دست ها را میشست و تلاوت کلام الله مجید را از سر میگرفت ، یک روز شاه شجاع از او پرسید : پدر ! آیا تاکنون شما با دست خود هزار نفر را کشتهاید ؟ و او با محاسبهای سر انگشتی جواب داده بود : تا اینجا شده ۷۸۰ نفر ! ( رجوع شود به : تاریخ عصر حافظ / دکتر قاسم غنی / ص ۲۱۹ )
با توجه به این مستندات تاریخی میتوان نتیجه گرفت که اشاره ی حافظ چه به امیر تیمور بوده باشد و چه محمد
مظفر هر دوی آن ها انصافا شایستگی عنوان ( دجال فعل ملحد شکل ) را دارا هستند ، اما مشکل این بیت در حقیقت
تعیین هویت آن (مهدی دین پناه ) است که در مورد هر دو دجال یاد شده به اشکال میخورد ؛ چون اگر تیمور را در
نظر بگیریم مهدی دین پناه کسی نمیتواند باشد مگر شاه منصور مظفری که با همهی شجاعتها در جنگ با این
دجال لنگ کشته شد ، و البته این حادثه موقعی اتفاق افتاد که حافظ دیگر زنده نبود که ببیند برخلاف مطلع همین غزلش " رایت منصور پادشاه " سر آخر نرسید که نرسید !
اما از آن جا که ( رایت منصور ) اصولا یک اصطلاح لشکری بوده و به پرچم پیروزی جلوی سپاه اطلاق میشده
و نه الزاما به یک نام خاص ، احتمال دجال بودن محمد مظفر هم دور از تصور نیست . ولی مشکل اصلی در این جا هم همانا (مهدی دین پناه ) است که کسی جز شاه شجاع نمیتواند باشد ، پسری که پدرش را سرنگون و اسیر و کور کرد و نامادری خود را هم به عنوان غنیمت جنگی به خانه برد . یکی از شاعران آن دوره در این باره گفته است :
آن چه آن ظالم ستمگر کرد
به خدا گر که هیچ کافر کرد
سیخ در چشم های بابا کوفت
میل در سرمه دان مادر کرد
و حتی سر نامههای عاشقانه به همسر برادرش محمود را نیز در اصفهان باز کرد و سر آن زن را هم به باد فنا داد ، و خلاصه در آخرین سال زندگانی خود با کور کردن پسرش شبلی پروندهی اعمال خود را زیر بغل زد و چون خود را شاعر میدانست و گاهی در حضور حافظ و دیگران ضمن سر جنباندن و احسنت گفتن ایرادی هم بر شعرآنان می گرفت برای عقب نماندن با دیوانی از خزعبلات خود به سرای باقی شتافت و در دامنه کوهی در شیراز به خاک سپرده شد . گویا بر گور او که در نزدیکی آرامگاه پرشکوه حافظ واقع است هنوز سنگ قبری به چشم می خورد به طول دو متر و ءرض هفتاد سانتیمتر با این نوشته : (هذا مدفن السلطان المرحوم شاه شجاع مظفری ) !
باری ، با وجود این که شکی در دجال بودن آن پدر با رکورد خیره کننده ی ۷۸۰ قتل نفس در حین تلاوت کلامالله مجید نیست ، این پسر ناخلف نیز با وجود آن همه نابکاری ها و عقدهی ادیپ او که زنگ تفریح بیشتر شاعران آن دوران از جمله عبید زاکانی و سلمان ساوجی بوده است شایستهی عنوان معتبر مهدی دین پناه نمی باشد . خلاصه پس از بی نتیجه ماندن این تحقیقات تاریخی بهتر دانستم سری هم به لغت نامهی دهخدا بزنم که ببینم اصولا در بارهی نام دجال چه آورده است . حاصل جمع آن چه از منابعی چون منتهی الارب ، قاموس کتاب مقدس و انسیکلوپدیمصاحب در آن جا آمده از این قرار است :
" دجال مردی است کذاب و دغل از مادری یهودی که در آخر امت اسلام خروج کرده و جهان را به آشوب میکشد . ظهور او یکی از علائم آخر زمان شمرده شده و زادگاه او را خراسان یا محلهای یهودی نشینی در ایران دانستهاند و با عجایب و خوارق بسیار سوار بردراز گوشی خروج کرده و با خیرات کردن نان و آب فراوان امت را به کیش خود دعوت میکند ." { برگرفته از دهخدا ذیل نام کلمهی دجال }
در جواب به آن دوست نوشتم بهتر است موضوع بیت حافظ را نقدا کنار بگذارد که این نشانه ها با وجود علائم جدید آخر زمان سخت آشنا به نظر میرسد و گویا همگان این دجال را همه روزه میبینند ، با دو تفاوت کوچک : یکی این که او به جای آب و نان در میان امت ساندیس و کیک خیرات میکند ، و دیگر این که به هنگام خروج به جای سوار شدن بر درازگوش یک طویلهی کامل از آن ها را با خود همراه می برد !
در ضمن در لغت نامهی دهخدا هیچ مدخلی ذیل (مهدی دین پناه ) دیده نمیشود و احتمالا تخیل شاعرانه بوده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر